|
|
داستان جالب
دختر کوچک به مهمان گفت:میخوای عروسکهامو ببینی؟
مهمان با مهربانی جواب داد:بله.
دخترک دوید و همه ی عروسکهاشو آورد،بعضی از اونا خیلی بانمک بودن
دربین اونا
یک عروسک باربی هم بود. ...
:: موضوعات مرتبط:
داستان ,
,
:: برچسبها:
داستان جالب ,
داستان پندآموز ,
داستان ,
داستان جالب و پندآموز ,
داستان زیبا و پندآموز ,
داستان جواب حکیمانه ,
داستان باحال ,
داستان اندرز دهنده ,
داستان خوب و زیبا ,
:: بازدید از این مطلب : 515
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
ن : pj
ت : یک شنبه 15 تير 1393
|
|
|
داستان شرلوک هولمز
شرلوک هولمز کارآگاه معروف و معاونش واتسون رفته
بودند صحرا نوردی و شب هم چادری زدند و زیر آن خوابیدند. نیمه های شب هولمز بیدار
شد و آسمان را نگریست. بعد واتسون را بیدار کرد و گفت: نگاهی به آن بالا بینداز و
به من بگو چه می بینی؟
واتسون گفت: میلیونها ستاره می بینم.
هولمز گفت: چه نتیجه میگیری؟
واتسون گفت: از لحاظ روحانی نتیجه می گیرم که ...
:: موضوعات مرتبط:
داستان ,
,
:: برچسبها:
داستان شرلوک هولمز ,
داستان ,
داستان جالب ,
داستان پندآموز ,
شرلوک هولمز ,
داستان شرلوک هولمز و دستیارش ,
شرلوک ,
داستان باحال ,
داستان کوتاه ,
داستانک ,
:: بازدید از این مطلب : 733
|
امتیاز مطلب : 13
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
ن : pj
ت : جمعه 30 خرداد 1393
|
|
|
صفحه قبل 2 3 4 5 ... 27 صفحه بعد
|
|
|